خاطرات نگین2


حرف هایی دختری که نمیتونه به کسی بگه ولی اینجا میگه

این وبلاگ برای اینه که من بتونم خاطرات روزمره ام رو اینجا بگم

سلام دوستای گلم ببخشید امشب خیلی سرم شلوغ بود مجبور شدم که یکمی دیر اپ کنم اخه امروزهم جریانی داشتم برای خودماوه

امروز صبح داشتم خواب امیر تتلو رو باارمین 2اف ام رو میدیدم خیلی خیلی خیلی چرت بودخندهبعد باصدای اف اف از لالا همه بیدار شدیم همدم خانوم بود کلیدش رو یادش رفته بود بیچارهناراحتبعدکه اومد بالا کلی عذر خواهی کرد که دیر اومده و زنگ زده بازم بیچارهناراحتمن که امروز رو روضه گرفته بودم اصلا نه گشنه بودم نه تشنه از خود راضیهویجوری نشستم علاف بازی اولخندهاول تلوزیون دیدمچشمکبعد رفتم وب گردیچشمکهمین جوری نشسته بودم اومدم که برم تو اتاق تو پله ها سرم گیج رفت دیگه نفهمیدم چی شدافسوسولی وقتی بیدار شدم دیدم دکتر بالای سرمههیپنوتیزموهمدم هم داره صلوات میفرستهفرشتهگفتم همدم چی شده،گفت دخترم تو از پله ها افتادی زمین وقل خوردی پایینتعجباخه چرا بابا یه روز روضه گرفته بودم هاعصبانیدکتر گفت فشارم افتاده بوده و نباید دیگه روضه بگیرم اخه چرا جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغگریهدکتر دست زد به بالای دلم گفت اینجاییکه دست میزم هم درد میکنه گفتم نه گفت خداروشکر معده درد نداریگریهتازه مامانم از راه رسید وایییییییی خیلی حرسم در اومده تازه میگه اخه بی بی چی شدهعصبانیوایی منم سرمم رو کشیدم داد زدم هیچی شما چه طوری دویدم تو اتاقم ولی سرم خیلی گیج میرفت اونجایی هم که سرم رو کشیده ام هم کبود شد دکترم هم گفت به مامانم خانوم این دختر شما دیوونه است الان سرش گیج میره میخوره یه این و اون ور بعد شما از چشم من میبینید منم نشستم گوشه اتاقم و گریه کردم گریهاخه چرا همه از دست من اسی ان؟چرا کسی منو دوست ندارهگریهچرا این همه چرا تو مغز من داره بندری میزنهگریهشب هم بابام اومده میگه نگین چرا زیر چشمات باد کردهگریهقضیه رو براش توضیح دادم رفته دیده که مامانم داره با دوستش صحبت میکنه مشغول تلفنو بهش میگه ساکتساکتبعداز 25 مین حرف زدن بابام میگه چرا نگین رو اینطوری کردی چرا بهش توجه نمیکنیگریهمیگه من و تو نباید به نگین کاری داشته باشیم خودش بزرگ شده باید دنبال یه همدم بگرده باید جووونی کنهشیطانوایییی باورم نمیشه این قدر زود ازم خسته شدنگریهدارم یه فکرایی میکنم برای همیشه از دستم خلاص شنگریهالان که دارم مینویسم با یه دستم مینویسم اخه اون دستم کبود شده درد میکنهبازندهبرام دعا کنین خواهش میکنم برام دعا کنید باید الان دیگه بخوابم پس شب بخیرماچ



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:56 توسط نگین| |


Power By: LoxBlog.Com